فوتبال

امیرحسین محمدی
redqarch@yahoo.com

توپ را مي کاريم. امين توپ را بر مي دارد، دستش را سايبان چشم هايش مي کند و مي گويد "وايسين، زمين يا توپ؟". هوا ابري است ولي نور خورشيد چشم را مي زند و نصف حياط مدرسه را سايه انداخته است. سايه اش کمرنگ است. چندان فرقي نمي کند. ولي بايد يکي را انتخاب کرد. دروازه ي توي سايه را بر مي داريم. وحيد پاچه هاي شلوارش را تا مي زند. امين مي گويد "باشه، توپ هم مال ما". مجيد مي گويد "يه دقيقه وايسين" و مي دود عينکش را مي گذارد توي کيفش و بر مي گردد. پشت دروازه ي امين اين ها خانه ي پيرمرد است. پنجره اش رو به حياط ماست. مثل هميشه تا مي آييم بازي کنيم مي آيد پشت پنجره. داد مي زنم "حاضريم". امين توپ را مي کارد. پاس مي دهد به وحيد. مي دويم. پيرمرد پنجره را باز مي کند و مي آيد توي ايوان و روي صندلي اش مي نشيند و چانه اش را به عصايش تکيه مي دهد. وحيد شوت مي کند. توپ مي رسد به رضا. رضا همين يک ذره را دويده و نفس نفس مي زند. توپ يک بار از زير پايش در مي رود. داد مي زنم "پويا بگيرش". پويا مي دود. قبل از اينکه داد بزنم هم مي دويد. مي رود توي پاي رضا. رضا کند است ولي راحت دريبل مي کند. پويا را دريبل مي کند و مي شوتد سمت دروازه ي ما. نيما مي پرد و توپ را مي گيرد. رضا پيراهنش را از شلوارش بيرون مي آورد و صورتش را با پيراهنش خشک مي کند. نيما توپ را مي اندازد سمت دروازه امين اين ها. پيرمرد منتظر همين بود. همان طور که روي صندلي اش نشسته و چانه اش را به عصايش تکيه داده فرياد مي کشد "گم شين. اينجا بازي نکنين". محلش نمي گذاريم. توپ را مي گيرم. امين مي آيد توي پايم. نمي توانم ردش کنم. پاس مي دهم به امير. به امير نمي رسد. وحيد توپ را مي قاپد و شوت مي کند سمت دروازه ي ما. شوتش بيرون مي رود و مي خورد به ديوار کنار دروازه. ايمان داد مي زند "پاس بده" و دستي به موهايش مي کشد. روي ديوار پشت دروازه ي ما نقاشي کرده اند. کتاب و دفتر و قلم و گلي که مي پيچند به هم و يک صندوق مي شوند، صندوق درش باز شده و کليدش در دستي است که معلوم نيست مال کيست. از توي صندوق يک عالمه آدم بيرون آمده اند و خورشيد را نگاه مي کنند که از پشت ابرها مي تابد و نيما توپ را پرت مي کند. پويا مي گيرد. نيما دستکش هايش را در مي آورد و مي گويد "حال نمي ده". پويا پاس مي دهد به من. پيرمرد داد مي زند "آشغال ها، برين. مگه کار و زندگي ندارين؟". رضا مي آيد توي پايم. ردش مي کنم و سانتر مي کنم روي دروازه ي امين اين ها. ايمان و امير مي پرند. امير سر مي زند. توپ مي خورد به تير دروازه. ناظم پشت ميکروفن توي اتاقش رفته و مي گويد "برين خونه هاتون. هيچ کس توي حياط نباشه". توپ برگشتي از تير به سامان مي رسد. سامان پايش را مي برد بالا، کمرش را به جلو خم مي کند و محکم مي شوتد. توپ مي رود هوا. وحيد دو تا توپ ديگر مي آورد. جمع مي شويم. يکي از توپ ها را لايه ي آن يکي مي کنيم. دوباره بر مي گرديم. مجيد توپ را مي¬ کارد و مي شوتد. من و ايمان مي پريم. من سر مي زنم. توپ مي رسد به پويا. پيرمرد داد مي زند "توپتون بياد توي ايوون من، روزگارتون رو سياه مي کنم". پويا پاس مي دهد به سامان. سامان پايش را مي برد بالا، کمرش را به جلو خم مي کند و مي شوتد. توپ مي رود هوا، سمت پيرمرد. پيرمرد توي ايوان اين ور و آن ور مي رود و جيغ مي کشد. دست هايش را تکان مي دهد. عصايش هم دستش است. توپ مي خورد توي صورتش و مي افتد زمين. ناظم پشت ميکروفن مي گويد "مگه نگفتم برين خونه هاتون؟ هر کي توي حياط باشه 2 نمره، نمره انظباطش رو کم مي کنم". پيرمرد بلند مي شود. جاي توپ روي صورتش سرخ شده. وحيد دو تا توپ ديگر مي آورد. جمع مي شويم. يکي از توپ ها را با چاقوي نيما پاره مي کنيم و لايه ي آن يکي مي کنيم. مجيد توپ را مي کارد دم دروازه اشان و مي شوتد. مي رسد به رضا. رضا توپ از زير پايش در مي رود. سينه ي لباسش و زير بغل هايش خيس عرق است. پاس مي دهد به امين. جلوي امين را مي گيرم. پاس مي دهد به ايمان. پويا مي رود توي پاي ايمان و توپ را مي گيرد. ايمان موهايش را دست مي کشد و به رضا مي گويد "درست پاس بده". داد مي زنم "بنداز برا سامان". پويا پاس مي دهد به امير. امير وحيد و امين را دريبل مي کند و به رضا تنه مي زند، خودش مي خورد زمين، همان طوري که دارد مي افتد با پا مي اندازد براي سامان. سامان دم دروازه ي امين اين هاست. پايش را مي برد بالا، کمرش را به جلو خم مي کند و محکم مي شوتد. مجيد مي پرد. توپ پرواز مي کند. ناظم با دفتر انظباطي پايين مي آيد. توپ مي رود سمت پنجره ي پيرمرد. پيرمرد گيج است. توپ شيشه را مي شکند. پيرمرد ناله مي کند. ناظم داد مي زند "سامان ملکي، 2 نمره". وحيد دو توپ ديگر مي آورد. جمع مي شويم. ناظم مي گويد "هان، داريد مي ريد". توپ را لايه مي کنيم و برمي گرديم. وحيد چند بار توپ را مي زند زمين و دم دروازه اشان مي کارد. ناظم داد مي زند "وحيد مجدي، 2 نمره". مجيد شوت مي کند. ناظم داد مي زند "مجيد علي آبادي، 2 نمره". توپ مي رسد به رضا. اين توپ را راحت مي گيرد. مي چرخد سمت ناظم. ناظم داد مي زند "رضا کرمي، 2 نمره". رضا شوت مي کند. توپ مي خورد به دفتر ناظم. دفتر از دست ناظم مي افتد. ناظم فرياد مي کشد "گوساله ها". وحيد کيسه ي توپ ها را پاره مي کند و مي ريزد کف حياط. توپ ها قل مي خورند و خط هاي قرمز و سفيدشان در هم قاطي مي شود. همه امان شوت مي کنيم. چقدر از دو لايه سبک ترند. ديوار نقاشي را نگاه مي کنم. خورشيد دارد توي آسمان مي آيد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

31584< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي